146- من در مه

یادم باشد اگر  یک روز فیلمساز شدم و فیلمی ساختم اسمش را بگذارم: من درمه.

 

 عجیب خوشم اومد از  این عنوان.....تازگی آب و هوای مه و بارون رو احساس نکردما

 اما این آب و هوا رو دوست دارم.....

 شب بود و مثل همیشه باهم قدم میزدیم،ناگهان چراغهای خیابان خاموش شد

 مه همه جا را پوشانده بود تاریکی و مه فضای عجیبی بوجود اورده بود

 دیدن اسب سیاهی  در این میان غافلگیرمان کرد دلم لرزید

 شیهه بلندی کشید و محو شد....تاکنون چنین فضایی را تجربه نکرده بودم

 شبیه فیلمهای خارجی بود.....باید فانتزی بازی در می آوردم  و میپریدمو و سوار

 اسب میشدم و در میان مه محو میشدم و با صدای بلند میخواندم روزی از شهر شما خواهم

 رفت !الان وقتش است،دارم میروم کاری ندارید!

در میان افق گم شدن را دوست ندارم،من سرما را دوست دارم،کوه را به کویر ترجیح می دهم

 

......................

 

چراغ ماشینی در میان مه نظرمان را به خودش معطوف کرد.

 ماشین پاسگاه بود!آی  با شما هستم این وقت شب اینجا چه می کنید!!!

 

 پ.ن۱:ببخشید که دیر دیر این حوالی سر میزنم...

 پ.ن۲:این روزها فیلمی که در پست شماره ۸۰ بهش اشاره کرده بودم  مورد استقبال

  واقع شده!

  پ.ن۳:ساقی جان ...سه نقطه همان دلخوری نوشت است. انگار با این همه نزدیکی

   غریبه شده ام.

 

 

145- من منتظر طلوع زیبایی هایم

وقتی می شنوی جوانی بخاطر  فقر! دزدی می کند.،قمه بر میدارد و زور گیری ...

ناراحت می شوی.

 وقتی می شنوی جوانی بخاطر اینکارها اعدام می شود ناراحت تر می شوی..

 واقعا اگر آنها شغل درست و حسابی داشتند بازهم دست به این کار می زدند...

   کجاست آن شش میلیون اشتغال زایی

 ..........

 نمیخواهم بگویم  اعدامشان کار درست یا غلط بود ....

  سیاه و سفید هم فکر نمی کنم.

 

میخواهم بگویم صورت مسئله رو پوشاندن کار درستی نیست.

 تا کی اعدام می شوند .چند نفر دیگر اعدام می شود...

 اعدام کردن ریشه دزدی و زور گیری را  از بین نمی برد...

 علف هرز هیچوقت خشک نمی شود ،مگر اینکه درست از ریشه قطعش کنی...

..............

 من چاره کار را در یک چیز میدانم و آن از بین بردن فقر و ایجاد شغل است...

 از بین بردن فقر از بین بردن دزدی و زورگیری است

 از بین بردن فقر از بین بردن فحشا است.

 از بین بردن فقر از بین بردن تبعیض است.

 از بین بردن بیسوادی است...

 همه را صد در صد از بین نمی برد...ولی خیلی چیزها عوض می شود...

 

پ.ن:دوست دارم روزی برسد که در طلوعی آرام نفسهای خورشید را ببینم.

 نه قامت یک جوان معلق بین زمین و آسمان را...